جدول جو
جدول جو

معنی درو درو - جستجوی لغت در جدول جو

درو درو
به دروغ، دروغین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَرْ رَ دُ)
دهی است از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان. واقع در 32هزارگزی شمال خاوری رفسنجان. و 20هزارگزی شمال راه شوسۀ رفسنجان به کرمان، با 1100 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی است. بنای زیارتگاه بی بی صفیه و شاهزاده عبدالله از نواده های موسی بن جعفر (ع) از آثار تاریخی آن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دُ وُ دُ رَ)
کنایه از کذب محض است. (لغت محلی شوشتر خطی)
لغت نامه دهخدا
(سِ دِ رَ / رُو)
داسی خاص بریدن غلات. رجوع به داس شود، درو شده به داس. دروده بداس. (شعوری ج 1 ص 425)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است به مرو، و از آن ده است ابوجعفر درقی شیخ سمعانی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دو در
تصویر دو در
هر چه دارای دو تا در باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که پشت و روی آن از جهت طرح و رنگ اختلاف داشته باشد (مانند پارچه)، کسی که قولش خلاف عملش باشد منافق، گل رعنا (زیرا که یک روی آن سرخ است و روی دیگر زرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درو گر
تصویر درو گر
کسی که شغلش ساختن آلات چوبی است نجار چوب تراش
فرهنگ لغت هوشیار
در و پنجره
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای تگرگ و رگبار
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و رو
فرهنگ گویش مازندرانی
سخنان نادرست و دغل کارانه و شایعه
فرهنگ گویش مازندرانی
به دروغ، دروغین
فرهنگ گویش مازندرانی
دروی جو
فرهنگ گویش مازندرانی
دروغ گو
فرهنگ گویش مازندرانی
دور زدن بی هدف، رفت و آمد و بی هدف
فرهنگ گویش مازندرانی
مقابل، در برابر، مقابله
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل، هر دو طرف
فرهنگ گویش مازندرانی
برای امر خیری به جنب و جوش آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی